دشمنی داشتن. عداوت داشتن: همانا که کاوس بد کرده بود جهان آفرین را بیازرده بود که دیوی چنین بر سیاوش گماشت ندانم چه زآن بی گنه کینه داشت. فردوسی. چو خواهد ز دشمن کسی زینهار تو زنهارده باش و کینه مدار. فردوسی. آب زدند آسیای کام ز کینه کینه چه دارند کآسیا به کفاف است. خاقانی
دشمنی داشتن. عداوت داشتن: همانا که کاوس بد کرده بود جهان آفرین را بیازرده بود که دیوی چنین بر سیاوش گماشت ندانم چه زآن بی گنه کینه داشت. فردوسی. چو خواهد ز دشمن کسی زینهار تو زنهارده باش و کینه مدار. فردوسی. آب زدند آسیای کام ز کینه کینه چه دارند کآسیا به کفاف است. خاقانی
گیر داشتن کاری، در تداول عامه، مانع و سدی در آن بودن. مشکلی در آن بودن: گیر داشتن در کاری، در انجام دادن آن مشکلی دیدن. دشواری و اشکال در برآوردن آن داشتن
گیر داشتن کاری، در تداول عامه، مانع و سدی در آن بودن. مشکلی در آن بودن: گیر داشتن در کاری، در انجام دادن آن مشکلی دیدن. دشواری و اشکال در برآوردن آن داشتن
آداب چله نشینی را معمول داشتن. معتکف چله خانه بودن. به عبادت و ریاضت مخصوص چله مشغول بودن. چله نشینی کردن و چله نشین بودن. شرایط و آداب چهل روزۀ عبادت مخصوص را به جای آوردن: گله در چول و غله اندرچال نتوان داشت چله از سر حال. اوحدی. بر سر پای چله داشته ام وآن نه از بهر زله داشته ام. اوحدی. رجوع به چله و چله نشین و چله نشینی شود، در روز چهلم مرگ کسی عزاداری کردن چله داری کردن. چلۀ مرگ عزیزی را به پا داشتن. در چهلمین روز مرگ کسی مشغول عزاداری بودن. و رجوع به چله و چله دار و چله داری و چله داری کردن وچله گرفتن شود
آداب چله نشینی را معمول داشتن. معتکف چله خانه بودن. به عبادت و ریاضت مخصوص چله مشغول بودن. چله نشینی کردن و چله نشین بودن. شرایط و آداب چهل روزۀ عبادت مخصوص را به جای آوردن: گله در چول و غله اندرچال نتوان داشت چله از سر حال. اوحدی. بر سر پای چله داشته ام وآن نه از بهر زله داشته ام. اوحدی. رجوع به چله و چله نشین و چله نشینی شود، در روز چهلم مرگ کسی عزاداری کردن چله داری کردن. چلۀ مرگ عزیزی را به پا داشتن. در چهلمین روز مرگ کسی مشغول عزاداری بودن. و رجوع به چله و چله دار و چله داری و چله داری کردن وچله گرفتن شود
غالب آمدن. غالب شدن. پیروزی یافتن. مسلط شدن. مستولی شدن. انجاح. بوغ. تبوﱡغ. (منتهی الارب). چیره گردیدن چیره شدن: دگر آز بر تو چنان چیره گشت که چشم خرد مر ترا خیره گشت. فردوسی. چو رخسار رستم ز خون تیره گشت جهانجوی تازی بر او چیره گشت. فردوسی. سپاه زنگ بغیبت او (شاه ستارگان) بر لشکر روم چیره گشت. (کلیله و دمنه). چنان کآدمیزاد را زآن نوا برقص و طرب چیره گشتی هوا. نظامی. - چیره دل گشتن، بی پروا گشتن. قوی دل شدن. پردل و جسور شدن: به ایران زمین باز کردند روی همه چیره دل گشته و رزم جوی. فردوسی
غالب آمدن. غالب شدن. پیروزی یافتن. مسلط شدن. مستولی شدن. انجاح. بوغ. تَبَوﱡغ. (منتهی الارب). چیره گردیدن چیره شدن: دگر آز بر تو چنان چیره گشت که چشم خرد مر ترا خیره گشت. فردوسی. چو رخسار رستم ز خون تیره گشت جهانجوی تازی بر او چیره گشت. فردوسی. سپاه زنگ بغیبت او (شاه ستارگان) بر لشکر روم چیره گشت. (کلیله و دمنه). چنان کآدمیزاد را زآن نوا برقص و طرب چیره گشتی هوا. نظامی. - چیره دل گشتن، بی پروا گشتن. قوی دل شدن. پردل و جسور شدن: به ایران زمین باز کردند روی همه چیره دل گشته و رزم جوی. فردوسی
راه داشتن. اجازه داشتن. اجازۀ ورود داشتن: مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد. سعدی. من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندارم تو می روی به سلامت سلام من برسانی. سعدی. ، انتظار بردن. (از غیاث اللغات) (از مجموعۀ مترادفات ص 343). رجوع به راه داشتن در همه معانی شود
راه داشتن. اجازه داشتن. اجازۀ ورود داشتن: مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد. سعدی. من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندارم تو می روی به سلامت سلام من برسانی. سعدی. ، انتظار بردن. (از غیاث اللغات) (از مجموعۀ مترادفات ص 343). رجوع به راه داشتن در همه معانی شود
رشک بردن و رقابت کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). غیرت بردن. غیرت آوردن. رجوع به غیرت و غیره شود، حفظ ناموس کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن. رجوع به غیرت و غیره شود: وگر بردباری کنی از کسی بگویند غیرت ندارد بسی. سعدی (بوستان). هرکه غیرت نداشت دینش نیست آن ندارد کسی که اینش نیست. اوحدی
رشک بردن و رقابت کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). غیرت بردن. غیرت آوردن. رجوع به غَیرَت و غَیرَه شود، حفظ ناموس کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن. رجوع به غَیرَت و غَیرَه شود: وگر بردباری کنی از کسی بگویند غیرت ندارد بسی. سعدی (بوستان). هرکه غیرت نداشت دینش نیست آن ندارد کسی که اینش نیست. اوحدی
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)