جدول جو
جدول جو

معنی چیره داشتن - جستجوی لغت در جدول جو

چیره داشتن
(وَ کَ دَ)
غالب داشتن. مسلط داشتن: عقل بر هوای نفس چیره داشتن: (تحفهالملوک)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چرا داشتن
تصویر چرا داشتن
علف خوردن حیوانات علف خوار در چراگاه، چرا کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غیرت داشتن
تصویر غیرت داشتن
تعصب و حمیت داشتن، حفظ ناموس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کینه داشتن
تصویر کینه داشتن
دشمنی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(وِ شُ دَ)
دشمنی داشتن. عداوت داشتن:
همانا که کاوس بد کرده بود
جهان آفرین را بیازرده بود
که دیوی چنین بر سیاوش گماشت
ندانم چه زآن بی گنه کینه داشت.
فردوسی.
چو خواهد ز دشمن کسی زینهار
تو زنهارده باش و کینه مدار.
فردوسی.
آب زدند آسیای کام ز کینه
کینه چه دارند کآسیا به کفاف است.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(فُ گُ سَسْ تَ)
هوس داشتن. میل مفرط داشتن. اشتیاق داشتن. رجوع به ویر شود
لغت نامه دهخدا
(سَ بِ شُ دَ)
گیر داشتن کاری، در تداول عامه، مانع و سدی در آن بودن. مشکلی در آن بودن: گیر داشتن در کاری، در انجام دادن آن مشکلی دیدن. دشواری و اشکال در برآوردن آن داشتن
لغت نامه دهخدا
(بِ مُ تَ)
آداب چله نشینی را معمول داشتن. معتکف چله خانه بودن. به عبادت و ریاضت مخصوص چله مشغول بودن. چله نشینی کردن و چله نشین بودن. شرایط و آداب چهل روزۀ عبادت مخصوص را به جای آوردن:
گله در چول و غله اندرچال
نتوان داشت چله از سر حال.
اوحدی.
بر سر پای چله داشته ام
وآن نه از بهر زله داشته ام.
اوحدی.
رجوع به چله و چله نشین و چله نشینی شود، در روز چهلم مرگ کسی عزاداری کردن چله داری کردن. چلۀ مرگ عزیزی را به پا داشتن. در چهلمین روز مرگ کسی مشغول عزاداری بودن. و رجوع به چله و چله دار و چله داری و چله داری کردن وچله گرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
غالب آمدن. غالب شدن. پیروزی یافتن. مسلط شدن. مستولی شدن. انجاح. بوغ. تبوﱡغ. (منتهی الارب). چیره گردیدن چیره شدن:
دگر آز بر تو چنان چیره گشت
که چشم خرد مر ترا خیره گشت.
فردوسی.
چو رخسار رستم ز خون تیره گشت
جهانجوی تازی بر او چیره گشت.
فردوسی.
سپاه زنگ بغیبت او (شاه ستارگان) بر لشکر روم چیره گشت. (کلیله و دمنه).
چنان کآدمیزاد را زآن نوا
برقص و طرب چیره گشتی هوا.
نظامی.
- چیره دل گشتن، بی پروا گشتن. قوی دل شدن. پردل و جسور شدن:
به ایران زمین باز کردند روی
همه چیره دل گشته و رزم جوی.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ نی یَ کَ دَ)
نرم و مهربان داشتن کسی را:
همان به که با او به آواز نرم
سخن گویم و دارمش چرب و گرم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ کَ/کِ دَ)
علاج داشتن. درمان داشتن:
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتیاقم قصد جان کرد.
حافظ (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ وُ نُ / نِ / نَ دَ)
راه داشتن. اجازه داشتن. اجازۀ ورود داشتن:
مرغ با بام تو ره دارد و من بر سرکوی
حبذا مرغ که آخر پروبالی دارد.
سعدی.
من ای صبا ره رفتن به کوی دوست ندارم
تو می روی به سلامت سلام من برسانی.
سعدی.
، انتظار بردن. (از غیاث اللغات) (از مجموعۀ مترادفات ص 343).
رجوع به راه داشتن در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ دَ)
رشک بردن و رقابت کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). غیرت بردن. غیرت آوردن. رجوع به غیرت و غیره شود، حفظ ناموس کردن. غیرت خوردن. (ناظم الاطباء). تعصب و حمیت داشتن. رجوع به غیرت و غیره شود:
وگر بردباری کنی از کسی
بگویند غیرت ندارد بسی.
سعدی (بوستان).
هرکه غیرت نداشت دینش نیست
آن ندارد کسی که اینش نیست.
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ)
ملازم شغل پاکار یا حرفتی بودن:
اژدهائی پیشه دارد روز و شب با عاقلان
باز با جهال پیشه اش گربگی و راسوی.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
در چله خانه معتکف شدن مدت چهل روز مدت چهل روز بعبادت و ریاضت پرداختن، در روز چهلم مرگ عزیزی مراسم خاصی برپا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گیر داشتن
تصویر گیر داشتن
گیر داشتن کاری. سد و مانعی در راه آن ایجاد شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویر داشتن
تصویر ویر داشتن
هوس داشتن میل مفرط داشتن اشتیاق داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ویژه داشتن
تصویر ویژه داشتن
خالص نگهداشتنپاک نگهداشتن، ازخواص وند ما داشتن، مصون داشتن: (سپه را ز بد ویژه او داشتی بزم اندرون نیزه او گاشتی) (دقیقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیرت داشتن
تصویر غیرت داشتن
رگ داشتن رشک بردن، حفظ ناموس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
ملازم شغل یا کار یا حرفه ای بودن: اژدهایی پیشه دارد روز و شب با عاقلان باز با جهال پیشه ش گربگی و راسوی. (ناصرخسرو) همان مهر و خدمتگری پیشه داشت همان کاردانی در اندیشه داشت. (اقبالنامه. 60)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهره داشتن
تصویر زهره داشتن
دل و جرات داشتن شهامت داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زهره داشتن
تصویر زهره داشتن
((~. تَ))
دل و جرأت داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چانه داشتن
تصویر چانه داشتن
((~. تَ))
قدرت پرگویی داشتن، پرگویی کردن
فرهنگ فارسی معین
اهمال ورزیدن، تعلل کردن، مسامحه کردن، سستی کردن، پابه پا کردن، کوتاهی کردن، خودداری کردن، بهانه آوردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نازا بودن گاو
فرهنگ گویش مازندرانی
پرشاخه شدن درختان و گیاهان
فرهنگ گویش مازندرانی